کرامت انسانی
در ادامه شبهای قدر خلاصه شب دوم ( شب بیست و یکم رمضان 1437 ) به تبیین « کرامت انسانی» میپردازیم.
از رغبت گفتیم که شدت میل به چیزی است و دیدیم آنچه باید به آن رغبت داشته باشیم، دولت کریمه است؛ "اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِی دَوْلَةٍكَرِيمَةٍ". امشب میخواهیم از کرامت بگوییم. چراکه اگر خودمان کریم نشویم، در دولت کریمه هم حاضر باشیم، آرامش و شیرینیهایش را نمیچشیم و باز دچار شک، شبهه، اضطراب و سرگردانیهای ناسوت میشویم.
خدا «کریم» است و این صفت را مثل سایر اوصافش در وجود انسان نیز نهاده است. منتها صفات او عین ذاتش است؛ ولی انسان، ذات مستقل ندارد و بسته به حقّ است که هم اصل وجود و هم آثار و بقایش از اوست؛ فقط نحوۀ تعین اوصافش به دست خودش است. این اوصاف، پیوسته از ذات خداوند بر انسان افاضه میشود و هرگز از او جدا نیست؛ اگرچه باید به تعین و ظهور برسد.
انسان حتی پس از مرگ نیز اوصاف وجودیاش را با خود میبرد؛ منتها اگر آنها را به ظهور نرسانده باشد، در ابدیت نمیتواند از آثارشان بهرهمند شود و این برایش عذاب است. به عنوان مثال، وجودش اسم «بصیر» و قدرت بینایی را دارد؛ اما نمیتواند زیباییهای حقیقی آن عالم را ببیند. چون "مَنْ كانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى"[1]؛ هرکه در این دنیا کور باشد، در آخرت نیز کور است؛ و کوری دنیا، عدم ظهور اسم «بصیر» در دیدن حقایق عالم است، نه نابینایی.
همان گونه که تری، صفت ذاتی آب است و آب حتی وقتی بخار و یخ شود، تر است. اما لیوان و فنجان برای آن، فعلی است که اگر هم ترک بردارد یا بشکند، میشود آن را جایگزین کرد. منتها اگر همین آب را در آتش بریزیم، با اینکه همچنان تر است، آتش، اثر تریاش را میگیرد و نمیگذارد چیزی را خیس کند! کوری ما در آخرت نیز همین گونه است.
برخلاف اوصاف ذاتی، افعال انسان پس از مدتی رو به زوال و نابودی میرود. به عنوان مثال، دوختن، فعل انسان است و هرچه بدوزد، بالأخره پاره و پوسیده میشود. تمام مصنوعاتی که انسان میسازد، همین است و بهترینش هم قدیمی میشود. حتی اعضای بدن او نیز فانی است و رو به فساد میرود.
اما کرامت، از اوصاف ذاتی انسان است که خداوند پیوسته به او افاضه میکند. یعنی جزءِ بودن انسان است و هرگز خلل و عدم برنمیدارد. اصلاً انسان با آن تعریف میشود و داشتنش برای او طبیعی است؛ مثل اینکه وقتی نوزادی به دنیا میآید، طبیعی است که چشم و گوش داشته باشد. ولی نحوۀ ظهور و بهرهبرداری از این وصف، به اختیار خود انسان است؛ و برخی از لوازم و آثار یا به عبارتی ظهورات آن، جود، سخا، عطا، چشمپوشی و بزرگواری است.
ما هم اگر به دولت کریمه رغبت داریم، باید صفت کرامت را امروز در وجود خود به ظهور و تعین برسانیم؛ وگرنه فردا قدرت بهرهبرداری از دولت کریمه را نخواهیم داشت. مثل نطفه که اگر در بطن مادر، چشم و گوشش را درست نسازد، وقتی به دنیا میآید، ناقص است و نمیتواند ببیند و بشنود؛ با اینکه قوۀ دیدن و شنیدن را در وجودش دارد. درنتیجه چشمی که نمیبیند و گوشی که نمیشنود، برای او عذاب میشود؛ چون مییابد که در اصل میتوانست ببیند و بشنود. کرامت هم برای ما اصالت دارد و اگر آن را ظهور ندهیم، ناقصیم. پس در این شبها باید جانمان را إحیا کنیم تا رنگ کرامت بگیرد؛ وگرنه باختهایم، هرچند شب را بیدار بمانیم؛ چون خود شب که نیازی به إحیا ندارد!
خداوند در آیۀ 70 سورۀ بنیاسرائیل میفرماید:
"وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً."[2]
و به تحقیق، بنیآدم را کرامت دادیم، آنان را در خشکی و دریا حمل کردیم، از پاکیها روزیشان نمودیم و آنان را بر بسیاری از مخلوقاتمان برتری بخشیدیم.
طبق این آیه، خداوند به همۀ انسانها -بدون استثنا- کرامت داده و با این کرامت، تمام هستی، مسخّر آنها شده و آنان از بسیاری از موجودات، برتر شدهاند. چنانکه گفتیم، جلوههای کرامت، مربوط به صفات ذاتی انسان است. اما متأسفانه امروز هر کسی را که پول، زیبایی، تحصیلات، سطح خانوادگی و شأن و شئون بیشتری داشته باشد، برتر میدانند. به راستی محور ارزیابی ما در کرامت و بزرگی چیست؟ آیا خود را با اهلبیت(علیمالسلام) میسنجیم یا با عمه و خاله و محیط و مد؟! آیا دنبال آنکه کرامت را به ما میدهد، یعنی خدا و دین و امام میگردیم؟ اگر نه، پس دولت کریمه را برای چه میخواهیم؟! بهشت هم برای اهل کرامت است؛ چه سود اگر برویم؟ مثل کور در گلستان!
ما اغلب دنبال راحتی میگردیم؛ دوست داریم همه چیز بر وفق مرادمان باشد و کسی از گل نازکتر، به ما نگوید. اما کاری به ویژگیهای ذاتی نداریم! قرآن کریم هرچه را زمینی و از حوزۀ روح انسانی خارج باشد، کرامت نمیداند؛ ولی ما میدانیم. حال آنکه هرچه به زمین و شئون زمین برمیگردد، فقط برای آزمودن ماست. خداوند میفرماید: "إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً"[3]؛ این زینتها برای امتحان و تربیت مردم هستند. اما "...لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ فی قُلُوبِكُمْ..."[4]؛ زینت ایمان، ویژگی ذاتی یا همان جمال آنهاست. با این همه، چند درصد انتخابها و نوع تربیت ما، برای راحتی و کسب زینتهای دنیایی خود و فرزندانمان است و چند درصد برای ایمانمان؟
به طور کلی، ویژگیهای ذاتی روح انسان، علایق و پسندها و ناپسندهایش است که همه، خدایی و سبب کرامت اوست. پس اگر آنها را به ظهور نرساند، دچار حسرتی دردناک و زیانی بزرگ میشود.
اولین کرامت انسان که مایۀ برتری او بر ملائکه و سایر موجودات شده، این است که همۀ اسماء الهی را در قلب خود گرفته و شایستۀ شناخت آنها در تعین خویش است. استاد روح انسان، خداست که اسماء را به عنوان خصوصیات وجودی او، همواره و بیزمان به او تعلیم میدهد؛ و کمال انسان در این است که چقدر او را شاگردی کند، درسش را پس دهد و در امتحان عینی و عملی -و نه فقط علمیِ- عفو، رحمت، صبر، شکر، غفران و... نمره بیاورد.
پس دعای جوشنکبیر که این شبها میخوانیم، آیینۀ وجود ماست و باید نمرۀ خود را در همۀ اسمائی که در آن آمده، بررسی کنیم. این، معیار کرامت ماست. بیایید به خود آییم و از زندگی روزمرۀ بدون کرامت که تمامش سود و زیان جسم و دنیاست، رها شویم؛ وگرنه فردا هیچ نداریم! "كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ. وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"[5]؛ مال و مقام و فرزند و همسر و... همه میروند، اما کرامت که وجودی است، میماند.
حتی با تمام عناوینی هم که برای خود میشناسیم، میروند؛ چون هیچ کدام، خصوصیات ذاتی ما نیستند. ولی ما عمرمان را در همین عناوین سپری کردهایم. آه که عجب شاگردان تنبلی هستیم!
دومین کرامت و ویژگی ذاتی انسان، خلافت الهی است. خداوند انسان را خلیفۀ خود کرده؛ یعنی حوزۀ مدیریت او در زمین را، به کرامتش وابسته نموده است. اینگونه است که خدا امور را تقدیر میکند و بنده، تدبیر.
کرامت دیگر انسان، تسخیر آسمانها و زمین است. خداوند پیش از خلقت انسان، همه چیز را برای او آماده کرده و بعد او را سر این سفره نشانده و همه چیز را مسخّر کرده تا در مسیر کمال او کار کنند.
از دیگر کرامتهای وجودی انسان، بصیرت بر خویشتن است؛ "بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ"[6]. بصیرت، صلابت و قدرت حاکمیت انسان در مقابل لشکر جهل است تا او بتواند قفلهای ناگشودنی نفسش را باز کند و مهاجمان بیرونی را نیز از دلش براند؛ همچنین توان ظهور عوالم برتر وجودش را داشته باشد.
انسان با ظهور این کرامتها، کریم میشود و دیگر به ظواهر و عناوین، دل خوش نمیکند؛ بلکه تمام آنها را در مسیر روح به کار میگیرد تا باقی شوند. اما اگر در شاگردیاش دچار توهم و غرور گردد و به اسارت دنیا تن دهد، همه چیز برای او حجاب میشود؛ حتی قدرتش علت ضعفش میگردد. یا ثروتش که فقط برای جسم و دنیا و نه روح به کار میرود، شخصیت انسانی او را به قتل میرساند. علمش نیز عامل جهلش میشود؛ چون در عمل نمیفهمد با آن چه کند! همان که حضرت علی(علیهالسلام) میفرماید: "رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَايَنْفَعُهُ"[7]. حتی حفظ سلامت جسم، اگر در جهت روح و برای بندگی خدا نباشد، او را میکشد؛ مثلاً اگر خبر بدهند سرطان دارد، چون به جسم اصالت داده است، پیش از آنکه بیماری او را از پا درآورد، خودش از ترس و ناراحتی سکته میکند!
این، اوضاع کسی است که اسماء الهی و کرامت وجودیاش را گم کرده است. در امور معنوی نیز همین است. عبادت و شریعت، برای روح و کرامت است. اگر هم برای جسم و دنیا، آداب و احکامی داده، به تبع روح است. مثلاً نمیگوید: بخور، بپوش، دنیایت را آباد کن و...؛ بلکه میگوید: «چگونه بخور، چگونه بپوش، چگونه دنیایت را آباد کن و...، که کرامت وجودت به ظهور برسد و باقی باشی.» همان طور که میگوید: «چگونه دوست بدار، چگونه غضب کن و حتی چگونه عبادت کن.» اینها همه برای ظهور کرامت انسانی است. اما اگر انسان، خود را خارج از حوزۀ روح بشناسد و اسماء خدا را در بیرون از خود ببیند، همه چیزش در عالم فانی میماند و فانی میشود، بی آنکه در وجود باقیاش اثر بگذارد.
انسان کریم، آنچه را برای روحش حلال نیست، به نفسش نمیدهد؛ هر محبتی را به قلبش وارد نمیکند و هر علقهای را به آن گره نمیزند. او پاسبان حرم دل است و نمیگذارد امور فانی در قلبش جا بگیرد؛ فقط به خدا رغبت دارد. لذا بدون دلیل روحی، خوشحال یا ناراحت نمیشود و از شهوت و غضبهای فانی به راحتی میگذرد.
[1]- سورۀ إسراء، آیۀ 72.
[2]- سورۀ إسراء، آیۀ 70.
[3]- سورۀ کهف، آیۀ 7 : همانا آنچه را روی زمین است، زینتی برای آن قرار دادیم تا بیازماییمشان که کدام در عمل، نیکوترند.
[4]- سورۀ حجرات، آیۀ 7 : اما خداوند ایمان را در محبوب شما کرد و در قلبهایتان زینت داد.
[5]- سورۀ رحمن، آیات 26 و 27 : هرچه جز او فانی است؛ و وجه پروردگارت که صاحب جلال و اکرام است، باقی میماند.
[6]- سورۀ قیامة، آیۀ 14.
[7]- نهجالبلاغه، حکمت 107 : چه بسیار عالمی که جهلش او را کشته و علمش او را سود نرسانده است.
نظرات کاربران